ماجرا از زمانی شروع میشود که بچه گربهای سر راهی توسط مرکز نگهداری کودکان بیسرپرست شهر سنت ریکاردو پیدا شده و بزرگ میشود. این بچهگربه در این مرکز با یک تخممرغ به نام هامتی الکساندر دامتی آشنا میشود و با یکدیگر پیمان برادری میبندند. از همان کودکی آن دو در جستجوی لوبیای سحرآمیز بودند و برای بدست آوردن آن دست به هر کاری از جمله سرقتهای کوچک و سر انجام بزهکاری میزدند. بارها به توسط فرمانده نگهبانان شهر دستگیر شدند ولی به علت کم سن و سال بودن آزاد میشدند.
در طی حادثهای گربه ، جان مادر فرمانده را نجات میدهد و به عنوان قهرمان شهر از دست فرمانده مدال و از دست نامادریاش یک جفت چکمه چرمی جایزه میگیرد. از آن به بعد به عنوان گربه چکمهپوش شناخته میشود ولی سرنوشت هامتی چیز دیگری است. او بارها دستگیر و به زندان میرود. یک بار با پادرمیانی گربه چکمهپوش از زندان آزاد میشود ولی تخم مرغ طی دسیسهای از گربه برای اجرای نقشه سرقت از بانک سنت ریکاردو سوء استفاده میکند. بعد از آن است که گربه به عنوان متهم تحت تعقیب قرار میگیرد و تمام افتخارهای قبلی خود را ازدست میدهد. بعد از گذشت ۷ سال که معادل ۳۵ سال گربه ای است گربه به صورت مخفیانه به زادگاهش باز میگردد و …