نیو اورلیانز، سال ۱۹۳۹. «کارفیس»، صاحب کازینو و شریک تجاری سابق سگی به نام «چارلی»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلی» را می دهد. «چارلی»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلی» را می دهد. «چارلی» که در خلیج غرق شده، پای دروازه ی بهشت چشم باز می کند. با این همه، «چارلی» که تشنه ی انتقام از «کارفیس» است، ساعتی را که در بهشت به نام او است می دزدد تا دوباره به زمین باز گردد.