انسان از کودکی به دانستن عشق میورزد، همین عشق و علاقه به فهمیدن چیزهایی که نمیداند باعث شده انسان در طول زمانیکه در برابر عمر جهان و حتی عمر سیاره زمین به کمتر از چشم برهم زدنی میماند از روی شاخه درختان آفریقا گامی بلند تا روی ماه بردارد.
چه زیبا بود گفته نیل آرمسترانگ، فضانورد فقید آمریکایی، وقتی برای نخستینبار در تاریخ بشر پا روی ماه میگذاشت: «این قدمی کوچک برای یک انسان ولی گامی بزرگ برای بشریت است». ما انسانها از وقتی توانستیم روی دو پا راه برویم و چشم به آسمان بالای سر خود بدوزیم دیگر نتوانستیم فکر فهمیدن چیستی آن الماسهای درخشان را از سر خود بیرون کنیم. نسل به نسل، قبیله به قبیله و فرهنگ به فرهنگ افسانهها ساختیم و بههمدیگر منتقل کردیم. برای ستارگان داستان ساختیم، سیارهها را روزی خدای خود قرار دادیم و روزگاری دیگر تا مرتبه شیطان پایین آوردیم.
ولی روزی رسید که روش علمی را بهجای داستانسازی پیشه خود کرده و دانشی را که از فرضیههای مبتکرانه به نظریههای خلاقانه بدل ساخته بودیم به یکدیگر آموختیم و یاد گرفتیم. از آن روزگار تاکنون توانستهایم قفل راز بسیاری از چیزهایی که هرگز گمان نمیکردیم بتوانیم بفهمیم را بگشاییم.